صدای پای انتظار
حرف ها دارم و زمان را با صدایت می گشایی و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟ در کجا هستی نهان ای مرغ می پری از روی چشم سبز یک مرداب یا که می شویی کنار چشمه ادارک بال و پر ؟ هر کجا هستی ، بگو با من آبی بلند را می اندیشم، و هیاهوی سبز پائین را ترسان از سایه خویش، به نی زار آمده ام تهی بالا می ترساند، و خنجر برگ ها به روان فرو می رود. دشمنی کو، تا مرا از من برکند؟ نفرین به زیست: تپش کور! دچار بودن گشتم، و شبیخونی بود . نفرین ! هستی مرا بر چین، ای ندانم چه خدایی موهوم ! نیزه من، مرمر بس تن را شکافت و چه سود، که این غم را نتوان سینه درید . نفرین به زیست: دلهره شیرین ! نیزه ام - یار بیراهه های خطر- را تن می شکنم . صدای شکست، در تهی حادثه می پیچد . نی ها بهم می ساید . ترنم سبز می شکافد: نگاه زنی، چون خوابی گوارا، به چشمانم می نشیند. ترس بی سلاح مرا از پای می فکند. من - نیزه دار کهن - آتش می شوم. او - دشمن زیبا - شبنم نوازش می افشاند. دستم را می گیرد و ما - دو مردم روزگاران کهن - می گذریم. به نی ها تن می ساییم، و به لالایی سبزشان، گهواره روان را نوسان می دهیم. آبی بلند، خلوت ما را می آراید. (سهراب سپهری) در بیداری لحظه ها پیکرم کنار نهر خروشان لغزید مرغی روشن فرود آمد و لبخند گیج مرا بر چید و پرید ابری پیدا شد و بخار سر شکم را در شتاب شفافش نوشید نسیمی برهنه و بی پایان سر کرد و خطوط چهره ام را آشفت و گذشت درختی تابان پیکرم را در ریشه سیاهش بلعید طوفانی سر رسید و جا پایم را ربود نگاهی به روی نهر خروشان خم شد تصویری شکست خیالی از هم گسیخت (سهراب سپهری)
رویا زدگی شکست : پهنه به سایه فرو بود زمان پر پر می شد از باغ دیرین عطری به چشم تو می نشست کنار مکان بودیم شبنم سپیده همی بارید کاسه فضا شکست در سایه باران گریستم و از چشمه غم برآمدم آلایش روانم رفته بود جهان دیگر شده بود در شادی لرزیدم و آن سو را به درودی لرزاندم لبخند درسایه روان بود آتش سایه ها در من گرفت : گرداب شدم فرجامی خوش بود اندیشه نبود خورشید را ریشه کن دیدم و دروگر نور را در تبی شیرین با لبی فرو بسته ستودم (سهراب سپهری)
در نهفته ترین باغ ها، دستم میوه چید و اینک، شاخه نزدیک! از سر انگشتم پروا مکن بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست، عطش آشنایی است درخشش میوه! درخشان تر وسوسه چیدن در فراموشی دستم پوسید دور ترین آب ریزش خود را به راهم فشاند پنهان ترین سنگ سایه اش را به پایم ریخت و من، شاخه نزدیک از آب گذشتم، از سایه بدر رفتم رفتم، غرورم را بر ستیغ عقاب - آشیان شکستم و اینک، در خمیدگی فروتنی، به پای تو مانده ام خم شو، شاخه نزدیک (سهراب سپهری) پشت هیچستانم . پشت هیچستان جایی است. پشت هیچستان رگ های هوا ، پر قاصد ها ییست که خبر می آرند، از گل واشده ی دورترین بوته ی خاک . روی شنها هم نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح،به سر تپهی معراج شقایق رفتم پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است: تا نسیم عطشی در بن برگی بدود، زنگ باران به صدا می آید. آدم اینجا تنهاست و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست . به سراغ من اگر می آیید، نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من. (سهراب سپهری) باران؛ شیشه پنجره را باران شست از اهل دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ می پرد مرغ نگاهم تا دور وای، باران باران پر مرغان نگاهم را شست خواب رویای فراموشیهاست خواب را دریابم که در آن دولت خاموشیهاست من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم و ندایی که به من میگوید گر چه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است دل من، در دل شب خواب پروانه شدن می بیند مهر در صبحدمان داس به دست آسمانها آبی پر مرغان صداقت آبی ست دیده در آینه صبح تو را می بیند از گریبان تو صبح صادق می گشاید پرو بال تو گل سرخ منی تو گل یاسمنی تو چنان شبنم پاک سحری ؟ نه؟ از آن پاکتری تو بهاری ؟ نه بهاران از توست از تو می گیرد وام هر بهار اینهمه زیبایی را هوس باغ و بهارانم نیست ای بهین باغ و بهارانم تو به نام خدا همچون موجی خروشان بودم به این طرف و آن طرف دریا سر می زدم . خدا مرا این چنین آفریده بود . تازه راه افتاده بودم از آسانی و سختی زندگی خبر نداشتم . در دریا چرخ می زدم و آن را خوب می دیدم اولین باری که به ساحل خوردم برایم سخت بود برای همین نا شکری کردم . آسانی های گذشته را فراموش کردم و دیگر به دریا بازنگشتم . با نا شکری گِل شدم . به نام خدا کاش می توانستم آفتاب باشم تا به دنیا نور ببخشم و همگان از وجود من شکر نعمت از وجود من شکر نعمت کنند کاش می توانستم دریا باشم تا به بخشندگی خود ببالم . کاش می توانستم موج باشم به این به این طرف و آن طرف سر بزنم و شگفتی های جهان را ببینم . اما نه کاش می توانستم خود باشم که انسان اشرف مخلوقات است در دوران خلافت پدر بیعت مردم با حضرت علی علیه السلام تا لحظه شهادت آن حضرت در مقام قویترین بازوی آن حضرت عمل کرد. در جریان بیعت، حضوری جدی داشت؛ در سه جنگ جمل ، صفین و نهروان حاضر بود. پیش از جنگ جمل هم به همراه عمّار یاسر و قیس بن سعد به کوفه رفت و با سرکوبکردن فتنهی ابو موسی اشعری ، مردم را به جنگ با مردم بصره فرا خواند. گهگاه به جای پدر نماز جمعه بر پا داشت. در شب ضربت خوردن پدر قصد داشت همراهیاش کند که با منع پدر، منصرف شد. پس از ضربتخوردن پدر نیز تمام تلاش خود را برای بهبود و استراحت آن حضرت به کار بست و در پایان به وصایای او گوش سپرد. کرد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز قبل از آن به دو گونه این وصایت را اعلام کرده بودند؛ یکی به صورت تصریح به امامت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام پس از پدرشان، و دوم تصریح به امامت اوصیاء دوازدهگانهی خود، با ذکر اسامی آنها. امام حسن علیه السلام پس از خلافت و قبل از صلح (دوران کوتاه خلافت ظاهری): دوران کوتاه چند ماهه خلافت ظاهری امام حسن علیه السلام، پر ماجرا سپری شد. بلافاصله پس از شهادت حضرت علی علیه السلام، امام حسن به مسجد آمد و در سخنانی شیوا تلویحاً مردم را به بیعت با خویش فراخواندند. پس از سخنرانی و با تبلیغ نافذابن عباس مردم کوفه با آن حضرتبیعت کردند. امام نیز بیعتشان را براین اساس که از او پیروی کنند و با هر کس جنگید، بجنگند و با هر کس صلح کرد، صلح کنند، پذیرفت؛ و سپس به تحکیم پایههای حکومت خویش پرداخت، ابن ملجم ،قاتل پدر، را گردن زد و اکثر فرمانداران مناطق را که به دست پدرش نصب شده بودند، تثبیت نمود و برخی را تغییر داد. جاسوسهای معاویه را پیدا کرد و گردن زد، نامهی تندی به وی نوشت و او را تهدید به جنگ نمود. نامهنگاری میان حضرت و معاویه ادامه یافت تا اینکه معاویه لشکری عظیم به سوی عراق گسیل داشت و حضرت نیز درصدد تهیه لشکری برای مقابله با او برآمد. صلح امام مهمترین حادثه در زندگی امام حسن علیهالسلام جریان صلح معاویه با آن حضرت است. تحلیل این حادثه ضروری به نظر می رسد زیرا خود امام صلحش را حجتی بر آیندگان میداند؛ یعنی بر اساس عملکرد حضرت، وظیفه انسان نیز در شرایط مشابه با آن زمان، صلح و مصالحه است. بررسی مقدمات و شرایط و عللی که صلح را ایجاب کرد و دقت در کیفیت وقوع صلح و مواد صلحنامه و موشکافی نتایج شیرین صلح برای جناح حق و ضربههای سهمگین آن بر جناح باطل بهخوبی روشن میکند که صلح آن حضرت در حقیقت انقلاب سبزی بود که زمینه انقلاب سرخ حسینی را فراهم ساخت و این نرمش قهرمانانه در کنار آن جنبش ظلمستیزانه، پایهریز انقلاب علمی امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام در عصر طلایی خلأ انتقال قدرت از بنیامیه به بنیعباس گشت و به این ترتیب، اسلام ناب محمدی که در تشیع جلوهگر بود، نهال خود را آبیاری نمود و به درخت تنومندی تبدیل کرد. امام پس از صلح تا شهادت تمامی تلاش امام حسن پس از قبول صلح این بود که فواید مورد نظرش را از صلح به نتیجه برساند و بر این اساس در تمام این مدت به حفظ نیروهای کیفی و خالص ، بازسازی نیروهای خسته و وازده و تفسیر صحیح اسلام پرداخت. عملکرد دشمنشکن حضرت پس از صلح چنان قدرتمند بود که معاویه را به فکر شهادت آن حضرت انداخت
با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم
چه ترا دردی است
کز نهان خلوت خود می زنی آوا
زیر تور سبزه های تر
یا درون شاخه های شوق ؟
روی جاده نقش پایی نیست از دشمن
آفتابی شو
رعد دیگر پا نمی کوبد به بام ابر
مار برق از لانه اش بیرون نمی آید
و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا
روز خاموش است، آرام است
از چه دیگر می کنی پروا؟
وای، باران؛
آسمان سربی رنگ
امام حسن علیه السلام با پدر، از آغاز خلافت تا شهادت : امام حسن از آغاز
جانشینی پس از شهادت پدر
حضرت علی علیه السلام قبل از شهادت، امام حسن را وصی خود تعیین
امام پس از خلافت
Design By : Pars Skin |