صدای پای انتظار
در باغی رها شده بودم و یا باغ اطراف مرا پر کرده بود؟ هوای باغ از من می گذشت و شاخ و برگش در وجودم می لغزید سایه روحی نبود که لحظه ای بر مرداب زندگی خم شده بود؟ این صدا در تاریکی زندگی ام رها شده بود و جا پای صدا همراه تپش هایش وزشی برخاست دریچه ای بر خیرگی ام گشود و من به درون دریچه رها می شدم.
سهراب سپهری
نوری بیرنگ و سبک بر من می وزید
آیا من خود بدین باغ آمده بودم
آیا این باغ
ناگهان صدایی باغ را در خود جای داد
صدایی که به هیچ شباهت داشت
گویی عطری خودش را در آیینه تماشا می کرد
همیشه از روزنه ای ناپیدا
سرچشمه صدا گم بود
من ناگاه آمده بودم
خستگی در من نبود
راهی پیموده نشد
آیا پیش از این زندگی ام فضایی دیگر داشت؟
ناگهان رنگی دمید
پیکری روی علف ها افتاده بود
انسانی که شباهت دوری با خود داشت
باغ در ته چشمانش بود
زندگی اش آهسته بود
وجودش بیخبری شفافم را آشفته بود.
روشنی تندی به باغ آمد
باغ می پژمرد
Design By : Pars Skin |