صدای پای انتظار
فرسود پای خود را چشمم به راه دور تا حرف من پذیرد آخر که :زندگی دل را به رنج هجر سپردم، ولی چه سود چشمم نخورد آب از این عمر پر شکست پایم خلیده خار بیابان خوب زمانه رنگ دوامی به خود ندید آبادی ام ملول شد از صحبت زوال
رنگ خیال بر رخ تصویر خواب بود.
پایان شام شکوه ام
صبح عتاب بود.
این خانه را تمامی پی روی آب بود.
جز با گلوی خشک نکوبیده ام به راه
لیکن کسی ، ز راه مددکاری
دستم اگر گرفت، فریب سراب بود.
کندی نهفته داشت شب رنج من به دل
اما به کار روز نشاطم شتاب بود.
بانگ سرور در دلم افسرد، کز نخست
تصویر جغد زیب تن این خراب بود.
نوشته شده در سه شنبه 90/7/19ساعت
7:30 عصر توسط سکوت پر سر وصدا قاصدک ها ( ) |
Design By : Pars Skin |