صدای پای انتظار
شب سردی است ، و من افسرده می کنم ، تنها، از جاده عبور فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی. نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر ، سحر نزدیک است خنده ای کو که به دل انگیزم؟ قطره ای کو که به دریا ریزم؟ صخره ای کو که بدان آویزم؟ مثل این است که شب نمناک است
راه دوری است ، و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده.
دور ماندند ز من آدم ها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها.
هردم این بانگ برآرم از دل
وای ، این شب چقدر تاریک است!
دیگران را هم غم هست به دل
غم من ، لیک، غمی غمناک است.
نوشته شده در دوشنبه 90/7/11ساعت
7:35 عصر توسط سکوت پر سر وصدا قاصدک ها ( ) |
Design By : Pars Skin |