صدای پای انتظار
ریخته سرخ غروب جابجا بر سر سنگ خرمنی رنگ کبود. سایه آمیخته با سایه جغد بر کنگره ها می خواند تیرگی می آید می رود رو به تمام شاخه ها پژمرده است (سهراب سپهری)
کوه خاموش است
می خروشد رود
مانده در دامن دشت
سنگ با سنگ گرفته پیوند
روز فرسوده به ره می گذرد
جلوه گر آمده در چشمانش
نقش اندوه پی یک لبخند.
لاشخورها، سنگین
از هوا، تک تک ، آیند فرود
لاشه ای مانده به دشت
کنده منقار ز جا چشمانش
زیر پیشانی او
مانده دو گود کبود.
دشت می گیرد آرام
قصه رنگی روز
سنگ ها افسرده است
رود می نالد
جغد می خواند
غم بیاویخته با رنگ غروب
می تراود ز لبم قصه سرد
دلم افسرده در این تنگ غروب.
نوشته شده در شنبه 90/7/2ساعت
7:18 عصر توسط سکوت پر سر وصدا قاصدک ها ( ) |
Design By : Pars Skin |