صدای پای انتظار
از هجوم نغمه ای بشکافت گور مغز من امشب و به خاک روزهای رفته بسپرده؟ لیک پندار تو بیهوده است مرده لب بربسته بود (سهراب سپهری)
مرده ای را جان به رگ ها ریخت
پا شد از جا در میان سایه و روشن
بانگ زد بر من :مرا پنداشتی مرده
پیکر من مرگ را از خویش می راند
سرگذشت من به زهر لحظه های تلخ آلوده است
من به هر فرصت که یابم بر تو می تازم
شادی ات را با عذاب آلوده می سازم
با خیالت می دهم پیوند تصویری
که قرارت را کند در رنگ خود نابود
درد را با لذت آمیزد
در تپش هایت فرو ریزد
نقش های رفته را باز آورد با خود غبار آلود.
چشم می لغزید بر یک طرح شوم
می تراوید از تن من درد
نغمه می آورد بر مغزم هجوم.
نوشته شده در شنبه 90/7/2ساعت
6:56 عصر توسط سکوت پر سر وصدا قاصدک ها ( ) |
Design By : Pars Skin |