صدای پای انتظار
صدای انتظار وقتی نبود حوا،وقتی نبود آدم تاریک بود و خاموش،حق مانده بود و باطل درهیچ محض،تنها،درآن سکوت مطلق ناگاه از ان سیاهی،زد شعله ای شراره روشن شد عرش اعلی با چارده ستاره از بین انجم سبز می شد یکی پیمبر یک نور فاطمه شد،یک نور نیز حیدر یک نور شد حسین و یکنور مجتبی شد از ما بقی انوار خلق امامها شد بعد از تولد تو هنگام خلقت ماست دم دادی و تن ما از خاک تیره برخاست مازاد خاک پایت این قد و قامتم شد دستان ماهر تو معمار خلقتم شد تو پادشاه اغاز من تا ابد گدایت توحضرت سلیمان من مور زیر پایت دیر امدیم و گفتند رفتی میان صحرا بیچاره من کجائی آقای اسمانها؟! من بی لیاقت اما تو با لیاقتم کن من غرق استغاثه مولا اجابتم کن عمری به انتظارم با دست های خالی یکبار هم نگاهی اقا به این حوالی ای کاش زنده باشم تا لحظه ی ظهورت نه،ظاهری ولی ما دوریم از حضورت تو از تبار باران من اوج تشنه کامی تو اخر رفاقت من عین بی مرامی تاکی به تن کنیم این پیراهن ریارا در فکر تو نبودیم آقا ببخش مارا باز این دل هوائی گم کرد دست و پارا «دل می رود ز دستم،صاحبدلان خدارا»
پیش از شروع خلقت،قبل از وجود عالم
Design By : Pars Skin |